در یک مهمانی یک شب در کاخ سلطنتی، ریچل، دختر بزرگ دوک فرگوسن، توسط شاهزاده الیوت به خاطر گناهانی که به یاد نداشت مرتکب شده بود سرزنش شد و نامزدی آنها رها شد. راشل به همه اطلاع داد که اعمالی را که آنها متهم می کردند انجام نداده است، اما او را از محل برگزاری مهمانی بیرون کشیدند و به سیاه چال کاخ انداختند. و بنابراین راشل فکر کرد... "هور به آهستگی من، هر کاری که زندگی میخواهم! نه آموزش ملکه، نه خدمتکاران پر سر و صدا، امروز شروع تعطیلات طولانی من است!" راشل بین لذت بردن از تمام آمادگیهایی که برای این مناسبت انجام داده بود و دائماً آزار و اذیت شاهزاده مزاحم، قرار است از زندگی کند زندان خود نهایت لذت را ببرد!