خلاصه
MAGiMAGi داستان دختری به نام آکیرا است. از زمانی که کودک بود عاشق کتابهای فانتزی افسانهای درباره جادوگران بود و نمیتوانست صبر کند تا نویسنده شود تا بتواند درباره جادو بنویسد. او همیشه به جادوگران اعتقاد داشته و معتقد است که روزی شعبدهبازی ظاهر میشود و او را به سرزمین جادویی میبرد تا بتواند از دنیایی که در آن زندگی میکند فرار کند، جایی که هیچکس علاقهای به جادو یا رویاهای او درباره جهانهای جادویی ندارد. و سپس، پس از یک روز غم انگیز دیگر در دنیای واقعی، او از یک چاه بیرون می افتد، و خود را در دنیایی می یابد که او به دنبال آن بوده است...