خلاصه
سالی یک دختر جادوگر شیطون و پسر بچه بود. یک روز، او توسط یک بالون تبلیغاتی جذب شد و به فروشگاه بزرگ رفت. او در آنجا دخترانی هم سن و سال به نام های سومیره و یوشیکو پیدا کرد و می خواست با آنها دوست شود. پس از اینکه با آنها دوست شد، تصمیم گرفت وانمود کند که یک انسان است و با پیروانش، کابو، در شهر زندگی کرد. سپس او شروع به دانستن چیزهای مهمتر از جادو کرد.