خلاصه
یوو خاطرات خوبی از دوران کودکی خود در خانه پدربزرگش و بازی با پسر عمویش هاتاهیکو دارد. بنابراین وقتی یوو برای حضور در دانشگاه به توکیو میآید، پس از این همه سال، بسیار هیجانزده است که دوباره او را ببیند. اما پدربزرگ در آکیتا به یوو هشدار می دهد که "هاتاهیکو از زمان نقل مکان به توکیو بسیار تغییر کرده است." گیج شده، یوو نمی تواند هاتاهیکو را تصور کند که مانند گذشته مهربان و مهربان نباشد. آیا حرف های پدربزرگش ربطی به این دارد که چرا هاتاهیکو دیگر به خانه نمی آید؟