خلاصه
گانیمدس یک شاهزاده تروای محترم و خوش تیپ است. زیبایی او از چشم خدایان دور نمانده است. روز رژه به سن بلوغ، گانیمدس توسط آپولون، خدای خورشید ربوده می شود. گانیمدس در مکانی بیگانه، احاطه شده توسط گلهای سفید خالص و آسمانی بی پایان و پر از ستاره بیدار می شود. آپولون دوباره ظاهر می شود و به گانیمدس اطلاع می دهد که در باغ خدایان زندانی است. به چه منظور او را در آنجا نگه می دارند؟