خلاصه
یک روز بارانی در حالی که موتویی و دوستش ریچی در راه خانه بودند، با دختر جوانی روبرو شدند که شبیه یک خارجی بود و سپس آنها را به مغازه ای در شیب تپه هدایت کرد. در آنجا با صاحب مغازه ملاقات می کنند، پیرمردی به نام شوتن، که با حیات وحش عجیب و غریب – هم معمولی و هم غیرعادی – سروکار دارد: جانوران شیطان. موتویی که مجذوب جانوران مرموز مغازه است، موافقت می کند که کار کند و یک شیطان بزرگ کند. سفر Motoi برای مواجهه با جانوران مختلف شیطان آغاز می شود.