وقتی هانا شجاعت پیدا کرد و با تنهای مرموز در کلاس کالج خود صحبت کرد، هرگز انتظار نداشت که این ملاقات به عشق واقعی شکوفا شود - و نه اینکه او مخفیانه یک گرگ است که به شکل انسانی زندگی می کند. رابطه آنها به دور از معمول بود، اما او به هیچ وجه آن را نداشت. شادی او تنها با تولد آمه و یوکی که توانایی منحصر به فرد پدرشان را برای دگرگونی به ارث برده اند، بیشتر می شود. اما زندگی مملو از شادی و سختی است و حنا مانده تا خودش گرگ های کوچکش را بزرگ کند. بزرگ کردن کودکان انسان به اندازه کافی سخت است... اما او چگونه با جنبه وحشی آنها نیز برخورد خواهد کرد؟