زندگی یک خانم اداری جوان در ژاپن امروزی با خستگی بی پایان کار میز کارش تلف می شد. تنها آرامش او خواندن رمان های وب بود. یک داستان خاص توجه او را به خود جلب کرد، در مورد بارونس میسانو که نجیب زاده رونیا گاویسرا را شکست داد و قلب نامزد سابق رونیا اشنایدر را به دست آورد. پس از پایان رمان، او نمیتوانست خودداری کند، کاش نتیجهای مسالمتآمیزتر وجود داشت - و این آخرین فکر او قبل از مرگ بود. او در زندگی بعدی خود به عنوان همان رونیا که برایش ترحم کرده بود دوباره متولد می شود. با این حال، این بار، او تصمیم می گیرد که از درگیری بین خود و میسانو رها شود. با این حال، طرح رمان نمی تواند تغییر کند، و علیرغم اینکه هرگز چیزی را تحریک نکرده است، رونیا از مدرسه اخراج می شود، توسط خانواده اش طرد می شود و نامزدی او خراب می شود. این سقوط رونیا نیست. این شانس او برای آزادی است! فارغ از گذشتهاش، کافهای باز میکند و روزهایش را با یک فنجان قهوه میگذراند. به زودی، این زندگی مسالمت آمیز با ورود چهار تن از خویشاوندان، نژادی از دورگه های انسان و حیوان، شکوه و جلال جدیدی به دست می آورد. در حالی که بیشتر افراد از ترس از آنها دوری می کنند، رونیا نمی تواند جلوی سحر و جادو شدن آنها را بگیرد!