خلاصه
یک روز، حاجیما کاناده 25 ساله از خواب بیدار می شود و خود را در بدن کودکی می بیند. در حالی که معشوقه زنده او، کاواتا یوکی، عصبانی می شود، کاناد سعی می کند تا آنجا که ممکن است آرام بگیرد. قبل از اینکه آنها بتوانند بفهمند چه کاری باید انجام دهند، برادر کوچکتر یوکی در خانه آنها را می زند. آیا کاناده می تواند خونسردی خود را حفظ کند؟