خلاصه
کانبا یویچی، قهرمان داستان، یک دانش آموز دبیرستانی است که از زمان مرگ مادرش، رویاهایی درباره شاهزاده لینکنل، که از او به عنوان استادش یاد می کند، دیده است. با این حال، رویای او همیشه یکسان بوده و در شش سال گذشته هر بار دقیقاً در یک مکان به پایان می رسد. او در آرزوی نجات "ارباب" خود، به طور تصادفی با یک فالگیر روبرو می شود که یک سکه جادویی به او می دهد تا "بگذار عاقبت رویایی را که دیده است ببیند." یوچی پس از تلاش برای قرار دادن سکه زیر بالش خود را در دنیای جادویی می بیند و در آنجا با استاد خود ملاقات می کند. و بدین ترتیب، داستان جادویی این دو آغاز می شود.