خلاصه
لینا اینورس - که خود را زیباروی و جادوگر نابغه معرفی می کند - پس از دزدی اشیای با ارزش از یک گروه دزد که می تواند حمل کند، با هدیه یک گلوله آتشین به قلب کمپینگ حامیان ناخواسته خود می رود و با دلار به شهر اطلس ادامه می دهد. نشانه هایی در چشمان او قبل از اینکه او بتواند خیلی دور برود، گروهی از راهزنان بازمانده با انتقام در ذهن لینا کمین می کنند. اما زودتر از اینکه او بتواند این آدمهای تکبعدی را از بدبختیشان بیرون بیاورد، یک مزدور سرگردان شجاع وارد صحنه میشود و لینا را با دختری در مضیقه اشتباه میگیرد. لینا با خوشحالی نقش را بازی می کند و به شمشیرزن، گوری گابریف، اجازه می دهد تا همه کارها را برای او انجام دهد. با این حال، به زودی او از تصمیم خود پشیمان می شود، زیرا گوری بر افتخار خود برای همراهی لینا در بقیه راه اصرار دارد. این فکر بر ستون فقراتش لرز می اندازد، اما زمانی که صاحبان اصلی کالاهای دزدیده شده او می آیند تا آنها را پس بگیرند، گوری از هر چیز آنها ارزشمندتر است. لینا با فهمیدن اینکه هر کالایی که به دنبال آن هستند از طریق جادو ردیابی می شود و نام های بزرگی به چیزی که به سرعت تبدیل به یک رسوایی می شود پیوسته اند، متوجه می شود که چیزی بسیار با ارزش تر از پول به دست او افتاده است.