خلاصه
این سرنوشت نفرین شده من است که بی پایان دوباره متولد شوم. یک پادشاه، یک شاهزاده، یک برده، یک قدیس، یک جادوگر... من همه اینها را در هزار سال زندگی ام انجام داده ام و صادقانه بگویم، من به استراحت نیاز دارم! هدف من اکنون ساده است: زندگی کردن مانند یک تنبل مطلق. متأسفانه، من روبیا هستم، دختر یک دوک بزرگ با خانوادهای سختگیر و نامزدی که چکمهای دارد. برای زندگی تنبل رویایی ام، از همه چیز فرار می کنم... به جز هر کجا که بروم، هیچ کس مرا رها نمی کند! من فقط می خواهم چرت بزنم، اما تنبل بودن کار سختی است!