این داستان دختر بزرگ خانواده یک دوک است که با ولیعهد کشور نامزد کرده است. دختر، دختری با اراده قوی که دوست داشت به راهش برسد و هر کاری می خواست انجام می داد، یک روز صدای عجیبی شنید. صدایی که فقط برای دختر قابل شنیدن بود، این را گفت: "دو سال بعد، خشم ولیعهد بر تو خواهد افتاد که مورد نفرت او قرار می گیرد." دختر به سخنان این صدای مرموز توجهی نکرد. او هشداری را که بر او وارد شده بود نادیده گرفت. و سخنان نبوی فراموش شد. در نتیجه، او به طرز شگفتانگیزی نفرت ولیعهد را برانگیخت و او اعلام کرد که نامزدی آنها را قطع کرده است. بنابراین دختر، با هدایت صدایی که فقط او می توانست بشنود، راهی جاده شد تا خود را تغییر دهد. ...شاید.