Keiichi Maebara به تازگی در تابستان 1983 به دهکده کوچک ساکت هینامیزوا نقل مکان کرده است و به سرعت با همکلاسی های Rena Ryuuguu، Mion Sonozaki، Satoko Houjou و Rika Furude دوست جدایی ناپذیری می شود. با این حال، تاریکی در زیر زندگی به ظاهر بتهای آنها پنهان شده است.
همانطور که دهکده برای جشنواره سالانه خود آماده می شود، کیچی در مورد افسانه های محلی پیرامون آن می آموزد. او متوجه می شود که در سال های اخیر چندین قتل و ناپدید شدن در دهکده اتفاق افتاده است و به نظر می رسد که همه آنها به جشنواره و خدای حامی دهکده اویاشیرو مرتبط هستند. کیچی سعی می کند از دوستان جدیدش در مورد این حوادث بپرسد، اما آنها به طرز مشکوکی سکوت می کنند و از دادن پاسخ های مورد نیاز او خودداری می کنند. با رخ دادن رویدادهای عجیبتر و عجیبتر، او به این فکر میکند که دوستانش چه چیز دیگری ممکن است از او نگه دارند و آیا اصلاً میتواند به آنها اعتماد کند.
هنگامی که جنون و پارانویا در قلب کیچی ریشه دوانده است، او مستقیماً در اسرار کار در هیگوراشی نو ناکو کورو نی، داستانی که در چندین قوس روایت می شود، برخورد می کند.