یک شمشیر بی نام از خواب بیدار می شود و متوجه می شود که از زندگی قبلی خود به عنوان یک انسان تناسخ یافته است. او با قدرت تلهکینزی خود در این دنیای جدید حرکت میکند و مهارتها و تواناییهای متعددی را به دست میآورد. هنگامی که شمشیر به جنگلی پر از هیولا می رسد، او با دختر جوانی روبرو می شود که از دست یک جانور فرار می کند. با گرفتن شمشیر، دختر به راحتی هیولا را شکست می دهد. او پس از معرفی خود به عنوان فران، نام شمشیر را "شیشو" می گذارد و رسماً صاحب او می شود.
این دو تصمیم گرفتند تا ماجراجو شوند، اما متأسفانه فران، او یکی از اعضای قبیله گربه سیاه است - یک گروه Beastkin با شهرت بد. هیچ عضوی از این قبیله تا به حال تبدیل به یک جانور قدرتمندتر نشده است، اما فرن قصد دارد اولین نفر باشد و به آرزوی والدینش برسد. از آنجایی که شیشو قول میدهد تا زمانی که به هدفش نرسد، شمشیر او باقی بماند، آنها یک مشارکت غیرقابل توقف با قدرت چشمگیر تشکیل میدهند.