خلاصه
جونیچی ناروسه، یک مرد معمولی با علاقه به هنر، تصمیم می گیرد دوباره طراحی و نقاشی را دنبال کند. با انجام این کار، او با مگومی هامورا آشنا شده و عاشق او می شود. جونیچی پس از شروع قرار ملاقات و در نهایت تصمیم برای زندگی مشترک، از یک دفتر املاک بازدید می کند. با این حال، هنگام تلاش برای نجات یک کودک در حین سرقت، از ناحیه سر مورد اصابت گلوله قرار می گیرد. بهبودی معجزه آسای جونیچی که یک ماه پس از این حادثه به هوش می آید، با دریافت پیوند مغز از یک اهداکننده ناشناس امکان پذیر می شود. با گذشت زمان، جونیچی متوجه تغییرات شدیدی در شخصیت خود می شود که در تلاش برای حفظ آنها بر روابط او تأثیر می گذارد. او که به تدریج به مرز جنون نزدیک می شود، تلاش می کند تا قبل از اینکه برای همیشه هویت خود را از دست بدهد، با تعیین اینکه اهداکننده کیست، علت را کشف کند.
