خلاصه
ایکورو شاهزاده خانم کشور شب ابدی است. پادشاهی او از هر طرف توسط دیوارهای کوهستانی بزرگ احاطه شده است. برف پیوسته میبارد، اما بدون گرمای نور خورشید، هرگز ذوب نمیشود، فقط بالا و بالاتر انباشته میشود. سرنوشت مردم او از بین رفتن است. در حالی که او عضوی از خانواده سلطنتی حاکم است، پدر و مادرش هر دو ناپدید شدهاند و او را با برادر کوچکتر نابینا تنها گذاشتهاند و سیاستمداران حیلهگر تمام قدرت را در پشت صحنه در دست دارند و تنها به نام او حاکمیت میگذارند. زندگی او چرخه ای بی پایان از سختی ها بوده است و او هرگز لبخند نزده است، حتی یک بار. در واقع، او آن بخش از همه انسان ها را که خوشبختی را می شناسند، از دست داده است. شیرو، پسر جوان مرموزی که هویتش حتی برای خودش یک معما است. او می تواند همه اطلاعات به جز حیاتی ترین اطلاعات را در عرض چند ثانیه فراموش کند. تنها چیزی که می داند این است که به دنبال چیزی به نام «هیتوگاتا» است. پس از ملاقات تصادفی ایکورو و شیرو، آنها در نهایت به جستجوی ناامیدانه خورشیدی میپردازند که برفها را آب میکند و بار دیگر شادی را برای پادشاهی به ارمغان میآورد. آیا آنها هرگز از چنگ مقامات فاسد فرار خواهند کرد؟ آیا آنها حتی متوجه خواهند شد که به دنبال چه چیزی هستند، اگر به آن برخورد کنند؟ آیا این "هیتوگاتا" کلید یافتن خورشیدی برای نجات خانه آنها خواهد بود؟ پاسخ ها در پیش است.