خلاصه
النا در سنین بسیار جوانی زمانی که پدرش، پادشاه یک پادشاهی کوچک، به شدت بیمار شد، اداره یک کشور را به عهده گرفت. پادشاه با چنین بار سنگینی که بر دوش یک نوجوان گذاشته شده بود، نصیحت مهمی در مورد چگونگی موفقیت دوران حکومتش به النا کرد: "سایه خود را پیدا کن." با یافتن دو نفره خود، حتی در سخت ترین شرایط نیز اراده زندگی و شجاعت را پیدا می کند. النا فردی را پیدا می کند که شبیه او به نظر می رسد، اما معلوم می شود که سرنوشت عاشق بازی کردن است. Teshio قبلا یک دهقان ساده بود که همیشه مشکل داشت که با یک دختر اشتباه گرفته شود، اما او در شرف تبدیل شدن از ژنده پوش به ثروت است زیرا سایه جدید شاهزاده النا می شود.