خلاصه
یک هیولای جاودانه که از خون تغذیه می کند، در خانه ای زندگی می کند که اطراف آن را جنگلی پوشیده از مه احاطه کرده است. به طور کلی، او هیچ مشکلی با کسی نمی خواهد و چیزی جز مرگ نمی خواهد. یک روز، پسر کوچک لال در آستانه خانه او قرار می گیرد. مطمئن نیست که با کودک چه کند، او را می پذیرد و پسر همراه همیشگی او می شود. آیا عشق ساده و معصومانه یک کودک ساکت برای بازگرداندن زندگی به وجود تاریک خون آشام کافی خواهد بود؟