خلاصه
با تمام خاطراتش پاک شده، جسی در بیمارستان از خواب بیدار می شود و در مقابل او مردی ایستاده است که نشان می دهد او معشوقه جسی است. با این حال، تنها خاطره تکه تکه شده جسی از آن مرد، تلاش او برای کشتن جسی است. اما آیا حافظه شکننده او قابل اعتماد است؟ چه کسی حقیقت را می گوید و در واقع چه اتفاقی می افتد؟ چرا او ابتدا در بیمارستان بود؟