خلاصه
کرافت لارنس، یک تاجر جوان در سفر، به روزهای پرسه زدن و داد و ستد با همراهان کم عادت کرده است. یا همینطور بود تا اینکه در یک روز عجیب و غریب، تاجر دختری جوان، برهنه و گرگ مانند را در گاری خود در خواب یافت. دختر زیبا که خود را هولو می نامد، ادعا می کند که یک خدای گرگ محلی است که توسط مردم محلی به عنوان خدای برداشت خوب پرستش می شود. سال به سال، او اطمینان حاصل کرد که آنها محصول خوبی درو خواهند کرد، اما از آن زمان از برآورده کردن خواسته های مردم ناسپاس محلی خسته شده است. هولو در نهایت با کرافت معامله می کند: اگر او به او کمک کند از دست روستاییان فرار کند، او با کمال میل به او در تلاش های تجاری خود کمک می کند. آنها با هم از شهری به شهر دیگر در جستجوی کسب و کار پرسه می زنند و کرافت متوجه فراز و نشیب های سفر با الهه گرگ مغرور و زیرک می شود.