خلاصه
یوویچیرو آمنه هشت ساله پس از از دست دادن پدر و مادرش توسط یتیم خانه هیاکویا پذیرفته می شود و در آنجا تلاش می کند تا با "خانواده" جدیدش پیوند بخورد. با این حال، این به زودی به کمترین نگرانی او تبدیل می شود، زمانی که یک بیماری همه گیر بزرگ ناگهان رخ می دهد و همه افراد بالای 13 سال را می کشد. با استفاده از هرج و مرج، خون آشام ها - که قبلا در زیر زمین خفته بودند - برمی خیزند و انسان های بازمانده را به بردگی می گیرند و از آنها استفاده می کنند. به عنوان دام برای برداشت خون. چهار سال بعد، یوویچیرو و خانوادهاش با زندگی تحت کنترل خون آشامها سازگار شدند، اگرچه یوویچیرو هنوز هم در آرزوی کشتن همه خونآشامها و پایان دادن به حکومت وحشتناک آنهاست. این اغلب او را در تضاد با یتیم همکار میکایلا هیاکویا قرار می دهد که بر استفاده از هوش و ذکاوت برای زنده ماندن تأکید می کند. با جلب توجه خون آشام های رده بالا، میکایلا دانش درونی به دست می آورد و از آن برای برنامه ریزی یک فرار جسورانه استفاده می کند. اما در حین تلاش، گروه یتیم توسط افسر خون آشام فرید باتوری رهگیری می شود و او اقدام به قتل عام آنها می کند. یوئیچیرو تنها عضو گروه است که به سطح زمین می گریزد، جایی که توسط شرکت شیطان ماه، یک واحد نظامی که به شکار خون آشام ها اختصاص داده شده است، او را کشف می کند. یوئیچیرو با دعوت به پیوستن به سرعت می پذیرد و در نهایت فرصتی برای دستیابی به جاه طلبی ها و گرفتن انتقام از خانواده اش به او داده می شود. در نهایت فرصتی برای رسیدن به جاه طلبی ها و انتقام از خانواده اش به او داده شد. در نهایت فرصتی برای رسیدن به جاه طلبی ها و انتقام از خانواده اش به او داده شد.