خلاصه
یک شب طوفانی در نئو ورونا، مونتاگ ها شورش علیه کاپولت های حاکم را آغاز می کنند و خانواده ژولیت را به قتل می رسانند. قبل از اینکه آنها موفق به کشتن او شوند، جولیت توسط خدمتکاران پدرش نجات می یابد و به این ترتیب تنها بازمانده خانواده کاپولت می شود. چهارده سال بعد، او به طور اتفاقی با پسر خانواده مونتاگ، رومئو روبرو می شود و آن دو عاشق هم می شوند. با این حال، فقط یک سرنوشت بی رحمانه در انتظار آنها است...