ایکویا ماگاسا دانشجوی سال اول دبیرستان است که رویاها یا علایق خاصی ندارد و بنابراین فقط اجازه می دهد روزها بگذرند. یک روز در راه خانه، دوستش کازه آمابا اعتراف تکان دهنده ای می کند. "حقیقت این است که من یک تنگو هستم." آمابا آرزوی زندگی در دنیای انسان ها را داشت و برای اینکه در آنجا بماند، از ایکویا دعوت می کند تا یک گروه موسیقی راه اندازی کند. از آن زمان به بعد، روزهای عادی ایکویا بیش از پیش غیرعادی تر شد…